تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

یهودا

              یهودا



 

سلام بر تو ای یهودای من...

 درود بر تو ای خائن من ...

                     تو که مرا فروختی به بهای ناچیز چند سکه سیاه.

                              تو که نویدت دادم در شام آخر به خیانت.

 درود بر تو ای  ورونیکا...

دستمال از مهر بر سیمای من میکشی و در بستر یهودا میغلتی...

 سلام بر تو ای تراژدی بی پایان من ...

سلام بر تو ای شبهای بی آغاز من...

                                کجای این فتنه و آغاز این خیانت ایستاده ای؟

 

  زهره که به ماه نزدیک میشود، فاجعه ای رقم میخورد.

                               آیا تو همان فاجعه ای که امشب رقم خواهد خورد؟

باد است


             باد است







باد است که در میان بیرقها میوزد و پرچمها را به جنبش در آورده است.

من ، زره پوش و خون آلود در کنار بیرقی ایستاده ام و کشته هایم را مینگرم.

     در این بالا که خون از میان انگشتانم بر قبضه شمشیرم می لغزد ، تنهای تنها باد نوازشم میکند.

دشت را خون کشته ها سیراب کرده است و من لبانم ترک برداشته از خشکی.

تنم میسوزد از عرق و خونی که آغشته به شنهای دشت است.

     این خون من است که بر چهره ام روان است یا خون همه آنانیکه از دم تیغ گذرانده ام؟

این خونهای لخته شده بر شمشیرم ، نشان چند بچه یتیم شده است و نشان چند زن بیوه شده؟

       

                 باد میوزد و من کشته های خفته بر دشت را از بالای تپه ای به نظاره نشسته ام.

ببخشای مرا

ببخشای مرا

آخرین اجرای نمایش بلندترین جای دنیا ، متاسفانه به دلایلی میسر نشد و ما ماندیم دنیایی شرمندگی در برابر همه آنانیکه برای آخرین اجرای گروه تئاتریکال برنامه ریزی کرده بودند.

ما بودیم و تبلیغاتی که نبود.ما بودیم و بنرهایی که تنها چند ساعت پس از نصب ، نصیب سارقان شد. ما بودیم و سالنی که زباله از سرو کول آن بالامیرفت. ما بودیم و دوستانی که یاریمان کردند بی هیچ چشمداشتی. ما بودیم و وعده ارشاد برای تبلیغاتی که در خم نمیدانم کدامین کوچه مفقود شد. ما بودیم وچانه زنی های  استاد پریش برای کم کردن روزهای اجرا که ما هم کم نمی آوردیم. ما بودیم و تماشاگرانی که دلخوشمان کردند به چراغ در حال خاموشی تئاتر. ما بودیم و دوستانی شاعر مسلک و داستان سرا که خیال یاغیگری در سر داشتند. ما بودیم... مثل همیشه...

اما حالا دیگر نیستیم تا صباحی دیگر. حال نوبت رضا ی غریب زاده است. کارش را دوست داشتم به شرطها و شروطها . امید آنکه کارش را با رتوشهای زیبا به اجرا بگذارد.