تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

کفشهایت جا مانده اند

                                          کفشهایت جا مانده اند




من اگر خواب نبودم که نمی گریختی...

با که گریختی که لنگه کفش در راه جا نهادی از شوق فرار؟

سرخپوست بی تاب من


 

سرخپوست بی تاب من  

 

  

نمیدانم چرا این شبها ، صبح نمیشود؟ چرا روز نمیشود؟ چرا نمیشود؟

عجب موجوداتی هستند این سرخپوستها. از آنسوی دشتها ، بر بلندای کوهی ، به خاطرت آتش به پا میکنند تا دود به چشمت کنند که دلخوشند ، که شادند.

 سرخپوست کوچک من،تو در قهقهه شامگاهی ات غم بزرگی پنهان نموده بودی و هر بار بلند میخندی که زخمت نکند پیدا شود در چشم من.

 سرخپوست بی تاب من،

تو در آنسوی کوه ، حتا چوبی یافت نمیکنی برای دود کردن من. من اما در اینسو ، جنگلی را به خاطرت به آتش کشیده ام.

سرطان 20 میلیونی

                                     سرطان 20 میلیونی


http://vista.ir/include/articles/images/e64d929e885b55d823550c62463007ef.jpg



کمتر پیش می آید در مورد دیگران بنویسم.اما اینبار فرق میکند.علی رستمی را حتمن دوستان تئاتری هرمزگانی به خوبی میشناسند.نخستین باری که شنیدم به سرطان مبتلا شده،خشکم زد.اما انگار خود علی خشکش نزده بود.چند سالی است که میجنگد با این همخانه ناخوانده اش.چندی پیش دیدمش.انگار نبود.گفت چند ماه دیگر عمل مغز استخوان دارد و اینکه معلوم نیست دوام بیاورد یا نه؟.فکر کردم شاید اینبار خشکش زده از سرطان.گفتم:فقط قوی باش.نگاهم کرد و گفت:پول.... 20 میلیون. و باز هم من خشکم زد.مثلن خواستم راهنمایی کنم گفتم: به ارشاد یه سری بزن.حتمن کمکت میکنن. و علی گفت که به ارشاد سری زده ولی... حرفش را قاپیدم و گفتم:خب، صدا و سیما...کمیته امداد... استانداری... فرمانداری...نماینده های مجلس ...؟

پوزخندی زد و با چشمانی که زمین را دوخت میزد از من دور شد.فهمیدم  این سرطان نیست که علی بخاطرش خشکش زده. بلکه قیمت این سرطان،علی را خشکانده.

برای نخستین بار بود که آرزو کردم آی کاش... ای کاش... من هم پولم از پارومیلغزید به همه جا...

ای کاش...