تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

این سیاه بد پوست

این سیاه بد پوست (این عنوان یک توهین نیست)

 

رضای غریب زاده را مدتهاست که میشناسم. پیشتر به عنوان بازیگر و حال مدتی است در کسوت کارگردان. نخستین اثر او را که دیدم کلی حض کردم . نام اثرش را یادم نیست اما میدانم که در مورد ماجرای عاشورا بود که بازیگران آن تعدادی از بچه های بهزیستی بودند. مصطفی بشکال در آن اجرا خوب درخشید. پس از آن اجرا خشنود شدم که به تعداد کارگردانان فهیم و اندیشمندو خوش ذوق استان افزوده شد. مدتها از آن روز میگذرد و رضا را با چند اثر ریز و درشت قابل دیدن ، دیده ام . نمایش (( کشف برای زنده ماندن در حصار بی حس مرده)) آخرین اثر رضا در مقام کارگردان است. زمانی که در فستیوال تئاتر استانی  امسال ، این نمایش را دیدم  لذت بردم از تصاویری که رضا خلق کرده بود. هر چند ریتمش را در جاهایی از نمایش از دست میداد و صحنه آخر نمایش که باعث شد سرم روی صندلی های سالن بگذارم و هر چی فحش بلد بودم را نثار رضا کنم ، اما باز هم نمایشی نبود که باز نخواهم برای دوباره دیدنش به سالن نمایش فرهنگسرای طوبا بروم. آخرین روز اجرای نمایش ، سالن تا نیمه پر شده بود . صحنه آرایی با اجرای فستیوال تئاتر، تفاوت داشت. بازیگران مرد این نمایش هم ، بازیگرانی نبودند که در اجرای پیشین با رضا بودند. ریتم نمایش به واسطه رتوشهایی که رضا انجام داده بود منسجم تر بود اما آنچه که به تمامی دیده میشد تفاوت بازی مریم زلفی زاده و سمیه عشایری با بازیگران مرد نمایش بود. جنس بازی های بازیگران مرد این نمایش ،جدای بازی بازیگران زن نمایش بود که شاید به دلیل دیر پیوستن این بازیگران به مجموعه عوامل نمایش بود.  حرکات بدنی بازیگر نقش سگ به چابکی بازیگر پیشین این نقش نبود که این خود دلیلی بر افت کیفی این اجرا شده بود . همچنین تن صدای بازیگر نقش گابیک ، مناسب این نقش نبود که هر بار تلاش مرا برای پذیرفتن این صدا برای این کارآکتر بی نتیجه میگذاشت. اما در مقابل بازی این دو بازیگر ، سمیه عشایری و مریم زلفی زاده ، نقش اساسی را در جذب تماشاگر داشتند.  ترکیب بندی حرکات این دو بازیگر بدلیل همجنس بودن بازی ، بسیار عالی بود که هنگام رودررویی این دو بازیگر با بازیگران مرد نمایش ، انسجام و زیبایی خود را از دست میداد. شاید اگر بازیگران مرد این نمایش زودتر به گروه پیوسته بودند، اجرای یکدست تری را شاهد بودیم.

میزانسن های رضا هم کمی آگاهی خود را از دست داده بود.گاهی بازی بازیگران در پشت پرده جلویی صحنه از دید تماشاگر پوشیده میماند. میزانسن های گابیک  به زیبایی و هدفمندی میزانسن های تافال ( سمیه عشایری ) و سایه ( مریم زلفی زاده ) نبود. هر چه میزانسن های  تافال و سایه دارای ظرافت و ریزه کاری بود ، میزانسن های دو بازیگر مرد خالی از هر گونه ریزه کاری بود. زمانی  که تاریکی بر صحنه  حکمفرما بود نیز، زمان نسبتا طولانی بود برای تماشاگر.  استفاده از نورهای لکه ای ، به ویژه نور چراغ قوه ، استفاده هوشمندانه ای بود که به دل تمامی تماشاگران نشست . و صحنه هایی که گاه در دل هم اتفاق می افتاد به زیبایی توسط رضا تلفیق شده بود .

اما بزرگترین ضعف این اجرا ، موسیقی این نمایش بود. موسیقی نمایش بسیار زیبا و همجنس با نمایش بود.ملودیهایی که انگار بدویتی زیبا را تصویر میکرد  و تنظیم هایی خلاقانه که تکراری نبودند .اما آنچه که ضربه مهلکی بود بر پیکره نمایش از جانب موسیقی ، غلبه موسیقی بر نمایش بود. تنظیم نبودن صدای موسیقی ، باعث شده بود که سازها ، صدای بازیگران را ببلعند و تماشاگر برای شنیدن دیالوگها ، خود را به زحمت بیاندازد. آنقدر موسیقی در این نمایش شنیده میشد که نمایش را از یاد ما میبرد و ما را در نت های موسیقی غرق میکرد. موسیقی گاهی نواخته میشد که نیازی به آن نبود و دیالوگ بازیگران خود موسیقی زیبایی را به وجود می آورد. انگار باید برای تمامی صحنه ها موسیقی نواخته میشد و غافل بود از معجزه سکوت ، رضای غریب زاده. تنها جایی که موسیقی مرا به آسمانها برد و تاثیری غریب بر من گذاشت ، صحنه ای از فیلمی بود که پخش میشد و (( سایه )) میگفت : اون به من گفت : اگه میخای باهات عروسی کنم ، باید بچه تو بکشی.

حس زیبای مریم زلفی زاده هنگام بیان این دیالوگ و موسیقی زیبا و بجا ، این صحنه را بسیار رویایی و وهم آلود ساخته بود.

اما با تمام این حرف ها ، هر چند این  اجرا به گیرایی اجرای جشنواره نبود ( این تنها نظر نگارنده نیست ، بلکه تعدادی از تماشاگران که اجرای پیشین گروه را دیده بودند نیز همین نظر را داشتند )، اما اجرایی نبود که غیر قابل تحمل باشد . اجرایی بود که میشد از آن لذت برد و از رضا سپاسگذاری کرد. و سپاسگذاری کرد از بازیگران این نمایش بخاطر تلاش صادقانه شان و اکیپ اجرایی این تئاتر. و یاسن بهرامی که باز هم بنگارد تمام دغدغه هایش را.  به امید اجرای نمایش های تازه از رضای غریب زاده .

یهودا

              یهودا



 

سلام بر تو ای یهودای من...

 درود بر تو ای خائن من ...

                     تو که مرا فروختی به بهای ناچیز چند سکه سیاه.

                              تو که نویدت دادم در شام آخر به خیانت.

 درود بر تو ای  ورونیکا...

دستمال از مهر بر سیمای من میکشی و در بستر یهودا میغلتی...

 سلام بر تو ای تراژدی بی پایان من ...

سلام بر تو ای شبهای بی آغاز من...

                                کجای این فتنه و آغاز این خیانت ایستاده ای؟

 

  زهره که به ماه نزدیک میشود، فاجعه ای رقم میخورد.

                               آیا تو همان فاجعه ای که امشب رقم خواهد خورد؟

باد است


             باد است







باد است که در میان بیرقها میوزد و پرچمها را به جنبش در آورده است.

من ، زره پوش و خون آلود در کنار بیرقی ایستاده ام و کشته هایم را مینگرم.

     در این بالا که خون از میان انگشتانم بر قبضه شمشیرم می لغزد ، تنهای تنها باد نوازشم میکند.

دشت را خون کشته ها سیراب کرده است و من لبانم ترک برداشته از خشکی.

تنم میسوزد از عرق و خونی که آغشته به شنهای دشت است.

     این خون من است که بر چهره ام روان است یا خون همه آنانیکه از دم تیغ گذرانده ام؟

این خونهای لخته شده بر شمشیرم ، نشان چند بچه یتیم شده است و نشان چند زن بیوه شده؟

       

                 باد میوزد و من کشته های خفته بر دشت را از بالای تپه ای به نظاره نشسته ام.