تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

کالنگ

                                                   کالنگ



کودک که بودیم دامان مادر را چسپیده، به ساحل که گام مینهادیم سردرگم میشدم از رنگهای کالنگها و کلکچغ ها. گاهی از پلاستیک خواهرمان ،زیباترین صدف را می ربودیم تا که نشاید خانه مان شود محلی برای پز دادنهای بچه گانه مان. کلکسیونر بودیم و دلمان خوش بود. گاهی صدف در بسته ای که می دیدیم رویایمان مرواریدی میشد.بیش از 20 سال از آن دوران میگذرد و دوستی خارج از این سرزمین تقاضای صدفهای ساحلمان را کرد.تمام ساحل بوگندوی شهرمان را که گشتم ، هیچ یافت نشد مگر زباله ها و توله سگهایی بی مادر. و آدمهایی که هیچ گاه ندانستم دلشان به چه چیز این ساحل پر از زباله و خورده شیشه خوش است که با معشوقه شان ،دست در دست ، دروغ به خورد هم میدهند در این ساحل؟دلم میسوزد. دلم برای این ساحل میسوزد . دلم برای مردم این ساحل میسوزد.

نظرات 2 + ارسال نظر
سیدذبیح موسوی شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:27 http://kghar.blogsky.com

دلم برای کلی ارزوی کوچک مشترکمان میسوزد که جلوی چشممان سوخت. وما تنها به سرخوشی پریدن چند موشک قاره پیما ابلهانه ذوق کردیم و هیچ وقت به دوستی فکر نکردیم. راستی اگر رو ترش نمیکردیم تا حالا چند تا رفیق با چند تا فرهنگ کنارمان تار میزدنند؟

و حالا تمام رفقایم محدود شده اند به تو و اسماعیل اکبری که دیگر خبری نمانده از او.

احسان ن جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 http://RADIOEHSAN.BLOGSKY.COM

ایسا جان دمت گرم.
ان روزها ک مثل حالا صب تا شب سگ دو نمی زدم, یکی از کارهام پیاده روی ساحل بود و همین حس تو زاییده شده بود در من. متنی را شروع کرده بودم راجع ب ساحل -ان قدر تلخ بود برایم ک نتوانستم بنویسم- و دود قلیان. کاش می نوشتم یا می نوشتی
کاش خوب بودیم با خودمان

و حالا دلمانرا باید خوش کنیم به چیزهایی که چند صباح دیگر آنها را نیز از کف خواهیم داد و از کفمان خواهند ربود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد