تاریکای نور
نقاشی از شکوفه سالاری
چشم برهم زدنی بود در کنار من ماندن به بهانه شیرین کامی من.
کامم را شیرین کردی و تلخ شد وجودم با نماندنت در این شب سرد و کور.
شب پیش بود که این حرام باز هم تو را به خواب دید و صبح بی تو را دوزخ دید.
و چه زیبا بوی دلتنگی گرفته است این ایام من بی تو.
در آن کناره که ایستاده بودیم من و تو ، نورهای زیادی به چشممان می افتاد و تو زود سوار بر همان نورها ،
تاریکم ساختی...
هرشب تنهایی ام را
سکوت می کشم بر پنجه تاریک شب
وقصه می گویم
از میلادی
که نگاهش خوابید
دور از
برگهای نارس شمعدانی
من
خوابم برد
از درد
کسی بیدارم نکند
شاید فردا بیدارم کرد
خدایی
که ازآن قصه کوچک
آغاز شد....
سپاس محمد عزیز به خاطر تمام زیبایی آنچه که نگاشتی برای من
سلام
salam mard.
سلام ایسا نبودنم و ندیدنت را ببخش، نشاط و شادکامی را برای تو خودم ارزو دارم خوب باشی
ما هم سلام...