تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

بلند ترین جای دنیا

باز هم تئاتر. باز هم چانه زنی بر سر صحنه ها و میزانها و دیالوگ ها با ایسا. هنوز هم مثل سالهای قبل اجباری زیر پرچم، اسرار فکری ایسا برای اثبات تفکر ضمنیش که از قبل بر محیط متن تصور کرده و حالا ان تفکر حاکم شده و روز به روز ساطر می شود. هیچ تعغیری نکرده افکار کلیب. دیروز پای تمرین تئاتر:بلند ترین جای دنیا ؟؟؟ از ایسا خواستم مجال تجربه کردن عناصر مختلف مربوط به نمایش را از جمله موسیقی متن، طراحی صحنه، طراحی لباس و... را به دیگران بدهد. جوابی نشنیدم و به میزان دادن مشغول شد. چقدر هضم این ایهام برایم سنگین است با این که سالهاست با او زندگی می کنم. می خواستم نقدی بر او بنویسم. اما!.؟ خب دوست من تا رسیدن به تفکر و گنجایش حرفه ای ....اه....  

 

 

 

 

 احسان شهریاری(حافظ گنو)                                                        سیدذبیح موسوی(کغار)

توضیح نامه

سوگ نامه بر نقد متن ابراهیم پوشتکوهی 

 

 

عموما درست نمی بینم به یک موضوع چند بار پرداخت کنم. یک موضوع را چند بار از زوایای مختلف برسی می کنم اما محض یک بُعد نه. این را نمی نویسم که تعابیر بر غیر کنم.اساسا وقتی تصمیم می گیرم چیزی را بنویسم .می نویسم.دوست ما در نشریه امید جوان می گفت: وقتی در یکی از شمارگان به تشریح افکار دکتر شریعتی پرداختم سیلی از به به ها و چه چه ها نثار ما شد.در شمارگان بعدی به انتقاد برخی جوانب تفکری دکتر پرداختم. هرچه تف و لعن بود از درب و دیوار دفتر نشریه سرازیر گشت. این بی تحملی در انتقاد و حجم پایین پزیرش ان در جامعه ما از سوی اشخاص مختلف امری به غایت طبیعی است.در سر فصل کغار نامه پدر خوانده دو سه خط تعریف از نقد و نقادی اوردم. در هیچ کجای نوشته به شخصیت و خصوصیات کسی کوچکترین توهینی نشده.تنها ضمیر فکری در مورد یک ایده خاص با ادبیاتی بدون تعارف ، مورد نقادی قرار گرفته.با این حال خروشیدن از نا تفکری و بی حوصلگی در تامل کاملا برایم قابل پیش بینی بود البته نه از سوی افرادی که برای من تصور دکتر علی شریعتی کوچکی را داشتند. خواهر یا برادر عزیزی در وب بهروز عباس دشتی و تئاتریکال کلی لطف عاید ما نموده و شکر بار ما کرده اند. دوست من: شخصا کسانی که بی تعارف اینگونه افکارم را مورد انتقاد قرار می دهند،ستایش می کنم. ما را بخاطر فقر فرهنگی و مرده پرستی و احتکار و تحجر و... حلال کنید. اما برادر یا خواهر من(اگر قابل بدانید) شما از ان دسته انسانهایی هستید که هر صبح قبل بیرون رفتن موهای خود را جلو ایینه شانه می زنید یا بخاطر اعتماد به ایینه منزلتان اشفته برای روزی بسم الله میگوئید؟ مسلما شما از ادمهای دسته دوم نیستید. دوم :دوست من متن را یک بار دیگر مرور کنید.تا متوجه شوید غلط های املائی که شما خط قرمز کشیده اید تعمدی بوده و البته نه برای سر گرمی.مرورکنید. و بعد دوست خواهر یا برادر من(خسته شدم) برای کغار نامه بعدی نیاز به کمک دارم که این دفعه نادانسته دست به قلم نزنم. ما که عکس و اسم و رسم خود را گذاشته ایم . شما هم نمایانتر شوید تا یاریگرمان باشید.این را جدی گفتم و خدایی ناکرده تصور نکنید تعنه است و کنایه.در اخر از بهروز عباس دشتی به خاطر همکاری گاه و بی گاهش(با این که می دانم با این کغارنامه اخری موافق نیست)تشکر ویژه می کنم.   

                                                                           باسپاس از ایسا                           

                                                                                    سید ذبیح موسوی(کغار)  

 

                                                                                     

                                                                                        

کغار نامه

کغار نامه

فصل ششم: پدر خوانده ( نقدی بر مقاله ابراهیم پشتکوهی در مورد تجریه هرمزدگان)  

البته ماهیت نقد سراغاز تنش، جدال و خدایی ناکرده تصویه حساب های شخصی تعریف نمی شود. یا دگرگونی در ذات، ویا تمجید از موضوعی و بلعکس. نقد ائینه است. فضای نقادی روشنگر حس موجود در موضوعات  و نگرش هاست. لذا هیچ گونه غرضی در این نوشته متوجه مخاطب نمی باشد.

چند روز پیش وقتی نوشته ابراهیم پشتکوهی در باب تجزیه استان ، که در وبلاگ دوست خوبمان بهروز عباس دشتی(کاپوچینوبا طعم پائیز) منتشر شده بود ، را خواندم بران شدم تا برای روشن شدن برخی ایهامات و سوء نگرشها به موضوع یاد شده از طرف نگارنده ، دست به قلم شوم. تصور ضمنی ایشان از چند زاویه قابل تأمل است.اول : نگاشته ایشان شاید واقعیت برخی ، تنها برخی از مستندات حقیقی وحقوقی بوده اما حقیقت محض نیست. گفته های ایشان از جنبه تئوریک درست است و شیرین اما در ضمیر خطابه پهلو بر بی انصافی زده. بدین گونه دوست عزیز تئاتری و شاعر ما ، که بنده به پاس سه بار دیدن نمایش عالی و فاطی ایشان ، سه بار گریستم و هزار بار ایشان را ستایش کردم در نوشته ای به ظاهر متین و کد خدا منشی تمام تلاش ها ، جوش زدن ها وغیرت سوزیهای دوستان هنرمند ، فرهنگی ، روزنامه نگار و غیره و غیره را حرکتی احساسی تلقی کرده و مدعی شده اند استان فاقد بیوگرافی ، وزن و نبوغ سیاسی است والله غیرو هذا...

مکبث جان : داستان این بود که وقتی منصور به دار کشیده می شد همگان سنگ براو می زدند . مهتر و دوست عالم او نیز کروهمی بر گرفت و به صورت منصور کوفت. منصور آٌه کشید. گفتند: اینهمه سنگ بر تو زدند ناله ای نکردی حال چرا؟ گفت: انان نمی دانند و میزنند. اهم از این است او که می داند چرا؟

وقتی اه ما بلند می شود که سنگ نا اطلاعی یا دانستن و خود را به کوچه علی چپ زدن صورتمان را بادمجا نی می کند. این صیغه صخیف بارها توسط افرادی صرف شده که استان فاقد بلوغ فرهنگی و برش سیاسی است. نشان هم به ان نشان که ما در کابینه وزراء وزیری نداریم. اولا که در معادلات وزارت خانه ها افراد را بر اساس سواد و علوم وابسته به همان وزارت خانه و البته پیشینه سیاسی شان منصوب می کنند.( کاری به خوب یا بد بودن وزرای دولت کنونی نداریم!.؟) نه بخاطر پیشینه سیاسی زادگاهشان و فلان استان و فلان شهر. دوما: این تصور حرام از کدام رحم افریطه زاده شده که وزن سیاسی رجال حزبی استان ناچیز است و کم. مگر می شود خدمات متفکرانه وجسارت کم نظیرسیاسی دکتر معلمی نماینده میناب و رودان و...در دو دوره قبل مجلس، قبل از جناب میر خلیلی را فراموش کرد؟ کسی که قالی باف فرمانده نیروی انتظامی دولت خاتمی و شهردار کنونی شهر تهران را با فشار های سیاسی متقاعد و به نوعی مجبور کرد بساط پاسگاههای بیش از حد بین شهری را بر چیند. یامگر می شود با بی انصافی بیوگرافی نماینده اول بندرعباس و ولایات تابعه ، جناب ذولقدر را انکار کرد. ایشان نماینده تام امام( ره) در کویت بوده ا ند وبخاطر دفاع از حقوق کشاورزان استان چندین بار وزیر جهاد کشاورزی را به مجلس کشا نده ا ند . دوست عزیز چند نفر از دوستان شما به نیابت ورود جناب عاشوری به مجلس صاحب مشاغل دولتی و نون ابدار شدند؟ جناب عاشوری اکنون عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس هستند. ایشان در قائله تجزیه استان اعتراض نامه چند صفحه ای در مجلس قرائت کردند. البته کم کاری را نباید نادیده گرفت ودر این مورد که وزن سیاسی استان نمی چربد موافقیم. اما انگ بی وزنی کمی بی انصافیست...

در ابتدای دست نوشته "عا لی " امده: نگاه جناب رشید مبتنی بر اوصولیات کشوریست وچه وچه ونگاه نگارنده میرود به بده بستانهایی که دوست دارد رنگ و سرخاب روشنفکری به خود بمالد وتعامل به هر قیمتی. تا هلواهلوا کنان سیبیل سوزانده که ما را نخورید. این هندوانه زیر بغل و ان خربزه و مطلب میشود عاشقانه های یک ملی گرا بدون در نظر گرفتن تحقیر و تعدی جنابان رشید و بزرگترهایشان. و ما می مانیم که "عا لی" ، "فاطی" ما را برای عطش غرائز می خواسته یا عشق؟؟؟

عاثم مدعی است حرکت خود جوش جوانان و روزنامه نگارها و فرهنگی ها و ورزشکاران وعالم و اد م مبانی علمی نداشته و بر پایه احساسات استوار بوده و دلیل اورده اند که: تا وقتی مینابی ها برای رودانی ها ، رودانی ها برای مینابی ها و بندریها برای هر دو قوم جک می سازند امورات براورده نمی شود و سنگ روی سنگ بند نه...(سکوت) این جملات هجو الود نظرا چه ربطی به موضوع دارد؟ نیستی نبوغ سیاسی، فقر فرهنگی ، ابتذال ادبیات عامی و حاکمیت ایدئولوژی مستهجن همه و همه به گردن جک های است که بلغور می شود؟ این رساله واقعا قابلیت نقد دارد؟ یعنی جکهایی که قزوینی ها نثار رشتیها و شمالیها انگ بر ترکها می کنند موجبات فقدان غایات سیاسی و فرهنگی در ان جغرافیا شده؟ مناسبات رایج درروزمرگی عوام ایا نشانگر کمال شان فرهنگی و وزن سیاسی است؟ توقع  یکنواختی اشخاص امری خودخواهانه و محال است. نمی شود همه روشنفکر باشند ، رمانهای صادق هدایت بخوانند و هر هفته تئاتر بروند و در شب نشینی ها جک تعریف نکنند که باعث بروز ادعاهایی از افرادی مغز فندوقی و در گذشته جا مانده بشود. و اما بعد... وقتی جوانان این سرزمین استوره ای از خبر داغ شده و به قول شما احساساتی رفتار کردند ، نه روزنامه های محلی و نه جنابتان حتی روحتان هم از نقشه سلاخی استان خبر نداشتید. این چه ریاضیتی است که ما بنشینیم و جوش زدنها و غیرت سوزی دیگران را در لحظه های حاد به تماشا بنشنیم و بعد که حرم فاجعه یخ کرد ، در قالب پدر خوانده به تعلم فقه و درج نصایح بپردازیم؟ جناب پشتکوهی تا ما از پشت کوه خیز برداریم و نصایح را بیانیه کرده و وزن سیاسی مان را از گرم به "من" ترفیع دهیم ، که سرزمین را تکه تکه و استان را به گاری بسته با خود می برند. در حمله مغول شما تازه یاد شوق فلسفی وعزلت ابن سینا افتاده اید؟ درایت ، گفتمان ، روشنگری و تعامل خوب است اما نه زمانی که استخوانهای شما در حال خرد شدن است. بروید به وبلاگ سهمار( مجید سر نی زاده ) چنگ و دندانهای سوهان زده این شهر و ان کوره دهات را برای دریدن استان اگاه شوید و بعد مبانی اصلاح طلبی را مزه مزه کنید و الکی به اعاده حیثیت از این رشید و ان رشید نپردازید. ما که از کنته کهور زاییده نشدیم که با مشتی واژه ادبی ابلهانه سر تکان دهیم.

مجنون روایتی از یک نماینده استان در مجلس نقل می کند بدین مضمون: القصه میخواستیم در کابینه وزراء کشوری یک هرمزدگانی بچپانیم. دلت را سیاه نکنم دیدیم که درونج اختلاف اجازت نمی فرمودند. مجنون جان  ، کل کل و تناقض فکری در مدیریت و زد و بند های سیاسی در همه جا هست . البته این را قبول داریم به نسبط حجم کم مبادلات مدیریتی در استان ما همین مقدار مناقشات اندک در میان مسئولین استان هم زیاداست اما این دلیل احمقانه توجیه پزیر اینده یک استان نیست که به خاطر تناسخ مشتی اندیشه ماورائی همه چیز را به هم بریزیم .

دراخر: می ماند برخی ناهنجاری انتقادهای اجتماعی و خطوط منحنی فقر فرهنگی که ان را همه قبول داریم با این حال معتقدیم ترمیم انها کمی زمان نیاز دارد.

و: قابل توجه برخی سرزمین فروش ها که چه تصور صفین گونه ای از قران های سر نیزه دارند. فرضا به خیال امیری امارت ری مردم منطقه را شوراندید و بعد شما شدید بخشی از استان فارس یا کرمان. بعد ما ، وضع مناطق شما محشر خواهد شد؟؟؟ نگاهی به وضع معیشتی، رفاهی و فرهنگی مردم فاریاب بیندازید. ثروتمند شده اند؟ سرخوش اند و شاد؟ حتی حق کارگری در معدن فاریاب را هم ندارند. فقط شهر تبدیل به نردبان گشته. برای خروج ارز حاصل از ذغال سنگ. گاوبندی و جاسک هم سرنوشتی بهتر از ان نخواهند داشت. بهانه دریان و پارو کردن پول ، نه پیراهن عثمان.....

از ان سو انگار، از پهنه خلیج صدای زایش سهیلی اواز می شود و دامن می پیچد به زیارت شاه شهید قشم. صدای بانگ خروس های دشت های دور دست ایسین. صدای بوا عیسی ، هنگام اوای اذان صبح روی منبر خشتی کلیبی.  بوی تنگ دوغ ترش و شیرین همسایه هنگام افطار...رمضون ماه مبارک رسی و ره.......

                                                                     با سپاس از محمود فولادی  

                                          

                                                                                                   سید ذبیح موسوی(کغار)