تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

سرخپوست بی تاب من


 

سرخپوست بی تاب من  

 

  

نمیدانم چرا این شبها ، صبح نمیشود؟ چرا روز نمیشود؟ چرا نمیشود؟

عجب موجوداتی هستند این سرخپوستها. از آنسوی دشتها ، بر بلندای کوهی ، به خاطرت آتش به پا میکنند تا دود به چشمت کنند که دلخوشند ، که شادند.

 سرخپوست کوچک من،تو در قهقهه شامگاهی ات غم بزرگی پنهان نموده بودی و هر بار بلند میخندی که زخمت نکند پیدا شود در چشم من.

 سرخپوست بی تاب من،

تو در آنسوی کوه ، حتا چوبی یافت نمیکنی برای دود کردن من. من اما در اینسو ، جنگلی را به خاطرت به آتش کشیده ام.

نظرات 1 + ارسال نظر
فرشته مرگ جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 16:25

خودتو بشکن و جنگل رو اتیش نزن کار مبهم نکن الان وقت طلاست سرخپوستام الان تلفن دارن بجنب که اتیش همه زمین رو فرانگرفته

ها....؟
هاااااااااااااااا.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد