تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

کارگاه تئاتریکال در ته دریاچه

کارگاه تئاتریکال  در ته در یاچه                            

یکی از شبهای سرد زمستانی بود. از همان شبهایی که جواد انصاری در ستاره جنوب محصولات فرهنگی و هنری را به حراج گذاشته بود و اسماعیل پاکدامن کام همشهریان را ترش و شیرین میکرد، ایسا ،ویترین حراجکده جواد را در ذهنش بالا و پایین میکرد که مجید کشاورز،یکی از اعضای گروه کارگاه، ویترین آشفته حراجی را از ذهن ایسا زدود. خوش و بشهای همیشگی بهانه ای بود برای ادامه با هم بودن. مجید که آغاز کرد به سخن گفتن ، ایسا گیج بود و خسته . مجید ، حامل پیامی بود مشترک از جانب خود و مجید جمشیدی. از آثول فوگارد گفت و از نمایشنامه ای از او که عجیب ذهن هر دو مجید را به خود مشغول کرده بود. مجیدها ایسا را دعوت به همکاری میکردند در کسوت کارگردان. ایسا ، پیش از این، بازی هر دو مجید را در نمایش ((زینب )) نوشته استاد عطایی ، به کارگردانی مجید سرنی زاده، دیده بود و مجید جمشیدی چشمش را گرفته بود و بازی کشاورز را هم در نمایش (( تاریخ سرکوب )) اثر ابرام پشتکوهی ، ستوده بود. اما ایسا خسته تر از آن بود که کارگردانی را دوباره مزمزه کند. خوانش نمایشنامه را بهانه کرد که اگر به دلش ننشست ، او را معذور دارند از همکاری. همان شب ، ایسا و مجید عازم اتاقک سرد و نمور ارث پدری مجید جمشیدی شدند. نمایشنامه (( رشته خویشاوندی)) آثول فوگارد که خوانده شد ، هر سه انگار سحر شده بودند. همانجا قرارداد نانوشته همکاری امضا شد.قرار شد این تفاهمنامه مسکوت بماند تا زمان اجرا. بدلیل مشغله هر سه تفنگدار، تمرینات ، از 11 شب به بعد دنبال شد. آنزمان ایسا ، پیش از آنکه دکوراتور صدا و سیما شود ، پدالهای پیکان وانتی را جا به جا میکرد برای رزق روزی در یک شرکت پخش مواد غذایی و مجید جمشیدی هم پیش از آنکه نبوغ خود را در کادربندی عکس ، به نمایش بگذارد ، باطری های ماشین مردم را نو میکرد. تمرینات ساعت 1 نیمه شب به پایان میرسید و به خانه بازگشتن ایسا دشوارتر از همیشه میشد. نمیدانم مجید جمشیدی بود یا کشاورز که دلش حسابی برای ایسا سوخت و دوچرخه برادر خود را کش رفت و امانت داد به ایسا تا ایسا شبها را از پارک دباغیان تا هتل هما رکاب بزند. تمرینات که جلو رفت ، هادی جمشیدی به عنوان مسئول موسیقی به جمع پیوست و پسربچه ای که نامش را فراموش کرده ام به عنوان مربی رقص تمرینات را همراهی میکرد. مجید سرنی زاده، رییس سابق انجمن نمایش ، زمانی که از آماده بودن نمایش مطلع شد از میکسگروه کارگاه و تئاتریکال دعوت کرد که نمایشنامه فوگارد را که به (( سایه های   سرد ته دریاچه )) تغییر نام داده بود، در روز جهانی تئاتر به نمایش بگذارند.

روز جهانی تئاتر،(( سایه های سرد ته دریاچه)) به نمایش عموم درآمد که با بازی درخشان مجید جمشیدی و مجید کشاورز مورد توجه تماشاگران قرار گرفت. به پیشنهاد خلیل مویدی قرار شد این گروه در جشنواره تئاتر فردا که در میناب برگزار میشد ، اجرایی داشته باشند.روز اختتامیه جشنواره ، جایزه کارگردانی در اختیار ایسا صادقی قرار گرفت ومجید جمشیدی هم جایزه بازیگری را از آن خود کرد.مجید کشاورزرا به خاطر طراحی صحنه به روی سن فرا خواندند و نباید از نظر دور داشت بازی گیرای(( مجید کشا)) که همگی به آن اذعان داشتند. پس از بازگشت از جشنواره تئاتر فردا قرار شد سایه ها را به جشنواره منطقه ای تئاتر فجر اعزام کنند. گروه بازبین از تهران وارد بندرعباس شدند و در جمعه ای خنده دار، نمایش بازبینی شد اما اینبار هم ...؟ خب این یک معادله همیشگی است که نمایشی با سازوبرگ دهل و زار ارجهیت داده شود به هر کاری.مهم این نیست که چه کاری از قدرت اجرایی بالاتری برخوردار است مهم این است که شما به چه اندازه از زار و دهل استفاده کرده باشی. (( سایه های سرد ته دریاچه )) به پایان رسید اما اتاقک سرد و نمور ارث پدری ، همچنان برپاست. مجید جمشیدی هنوز عکس های زیبایی میگیرد و مجید کشاورز پای ثابت نمایشهای ابرام پشتکوهی شده است. ایسا هم نمایش (( بلندترین جای دنیا)) نوشته سید ذبیح موسوی (کغار) را تمرین میکند.  

عکس ها از عبدالحسین رضوانی

کغار نامه / امام قلی خان

کغار نامه

فصل چهارم : امام قلی خان    

 

به تیغ مرتضی علی قسم که جرون و ازراع تابعه را ازچنگ اجنبیان پرتقالی و انگلیسی در خواهم اورد. همین یک جمله نوستالوژیک کافی بود تا شاه ترک صفوی که بد جوری احساس حقارت و تحقیر را به واسطه قرار دادن اصفهان به پایتختی ، بر شیوخ و تجار سرزمین نصف جهان تحمیل کرده بود ، قشون مسلحش را با سر لشکر وطن پرستش امام غلی  یا امام قلی خان راهی سرزمین دور لوار وخلیج کند به قصد شوریدن بر استعمار غرب ان روز. از قضا تق وتوق شلیک چند تیر اسلحه ابتدائی عثمانی باعث شد تا اجنبیان هراسان ، دم شم لنگ گرفته ، بگریزند.

ما این رویداد تاریخی را به یقین باور کردیم. یقین کردیم به نیابت همین باور که : تاریخ را فاتحان می نویسند. باور کردیم تا بت سردار لشکر صفوی را بر میدان جزیره استاله ها(ستاره ها) علم کنیم. باور کردیم فارغ از زد وبند های سیاسی دما دم زمانه و زمانه ها. تق وتوق چند شلیک از اسلحه های گور به گور شده عثمانی و فرار ناوگان پیچیده و غول پیکر پرتقالی و انگلیسی با تمام خدم و حشم هندی و افریقاییش...عجب!.؟

امام قلی خان احساس غرور می کند. در پوستش پوست شیر می گنجد. سالک و امرزیده ، خرسند از اینکه دیگر مادران جنوبی پرتقالی نمی زایند. و شاه انجا در عالی قاپو سان میبیند و به سفر فرنگ می اندیشد. وما به اعتقاد خیام نائل امده ایم که از ان دور تاریخ قطعه ای اگر طلب کند کسی از هرمزدگان می دهیم. تکه ای از رودان به ان استان عزیز همسایه که کدخدایش ادعای حاجی سازندگی دارد و روح امیر کبیر و اقا منافع ملی مهمتر است یا بیکار شدن چند کارگر معدن زغال سنگ؟ ما هوای همسایه های خود را داریم انها خان غلی زمانهای نا فرجامی ما هستند. بروید از سیرجانی های میدان تره بار یا میدان لنج بپرسید.

ان شد که بندر جرون مهریه حرمسرای جناب شاه گردید. به پاس رهایی از جور سواس های سنگین سربازان پرتقالی، بندرعباس.. و این می شود که همسایه این ورکی ما مدعی لنگه می شود و برایش ادله باستانی می اورد. بدهید اقا، بدهید. ما طاقت یورش گونه صورتی های مناطق اسکاندیناوی و وایکینگهای ایرلندی را نداریم. بدهید و باور کنید ما نمی دانیم که ازلنگه تا جزیره حاجی سازندگی و دبی دقایقی بیش راه نیست... ما نمی فهمیم ، فسفور و اهن در این سرزمین کمیاب است به خدا دانشگاه علوم پزشکی و ماهیهای دریا شاهدند بر این ادعا!.؟ دوست عزیز ما می گوید تو با اینهمه روشنگری چرا یکدفعه اندیشه های قرون وسطائیت گل میکند؟ بابا اینها خط کشی های فرضیست . دامن زدن به این مقوله یعنی افرینش  کنتاکت های بی هدف قومی. بله عزیز جان اما ایین ها ، ایدئولوژی منطقه ای ، گویش و فرهنگ چه؟ انها در کدام وزارت خانه و کدام جلسه علنی و غیرعلنی مجلس خط کشی فرضی می شوند ؟ ما اگراهل جدال بودیم وحق ستاندن که نا امید چمباتمه نمی زدیم و به مزارع گراز زده مان خرس چشم نمی ریختیم. یقه کدام قلی خان را دریده ایم؟ ما که گوجه هایمان را اوردیم به امید بهبودی وبه اعتراض ریختیم به دامن فلان ارگان دولتی انها هم الحق والانصاف پیگیری کردند و بیداد ما را دریافتند و با کمال میل گوجه ها را تقسیم کردند بین کارمندهایشان .

سخن از سر تاریخ نگاری نیست . از عباس صفوی جز شهری که پشت قباله عمه اش گشته تا قیامت انگار، چیزی نمانده و از سردار قلی خان باشی جز مجسمه ای که تا ما می خواهیم تجربه اش کنیم شق است و گر نه سنگ سرد بی عرضه ای بیش نیست. انچه بوده و هست  تیرگی سر نوشتیست که بر سینه دشتهای دور و نزدیک هرمزدگان قرق کرده. زمان می گذرد. قلی خان ها این روزها استه می ایند و استه می روند. که این بومی های فقیر مثل لامی نچسبند بهشان و تقاضای کولر و یخچال و برق و اب نکنند. قلی خان ها  کارهای مهمی دارند که از ان برای خواهر و برادرهای مایوس از ائین و سنن گسیخته ما بهره ای بر نمی تابد صفوی ها  گاه و بی گاه استعمار گران را از این مرز سوخته پیشت می کنند. درونج پرتقالی هر ان امکان سر کشیدن از سلامه را دارد. دیو اسرائیل تنها به بلعیدن کودکان فلسطینی سیر نمی شود. گاهی همین جا کنار ما در خور نایبند شاخ تیز می کند و یکدفعه از لای نیزار ها سبز می شود برای پیش فروش کردن خانه های پدری تا چند ده متر قبل از اینکه خبر دار شوند و عجب پشتوانه قانونی دارد این بلعیدن. ببینید چه دیپلماسی به راه انداخته وزارت امور خارجه پرتقال برای بازسا زی قلعه های نظامیش در هرمز و قشم برای اثبات سالهای تو سری زدن . وچه تو سری ای میخوردیم وچه تو سری می خوریم و مشغولیم به چاق کرد ن حشیشمان درکوچه های تنگ وتاریک محله شهید جعفری جرون و زرکی میناب و...که از ابرام منصفی و ا نهمه ترانه ارمانیش همین ، فقط همین را یاد گرفته ایم. تا قلی خانی پیدا شود و استعمارگری را با توافقهای پسین بکوبد به شرط مستعمره شدن. مات ، مردد گوش سپردیم به سخنرانی یک بومی که ته نصبش می رسد به لار و گراش. در این جشن بال ماسکه برقه اندیشمند فاخر هرمزی به رخ کشیده ، از زمینهایی منت می گذارد که وقف ساخت دانشگاه کرده برای تعالی سطح سواد هرمزدگانی. بله اقای ریش پروفسوری به شما هم می گویم فسفر کم است وما اصلا نمی دانیم چند درصد از دانشجویان دانشگاه شما هرمزدگانیند .اصلا نمی دانیم و چه تورمی درست کرده این شهریه های اندک ، هه... اندک !.؟ دیگر این تز مارکسیسمی چیست جناب که بر سر زنهای سیگار فروش بازار روز هوار هوار می کنی؟ تقصیر این برقه ها چیست که شورای نگهبان شما را رد صلاحیت می کند؟

بخورید اینها را ، چرم سیاهشان را از صورت بر کنید .وقتی محصول شمال کشور روی زمین مانده ، این کغار پیشه ها غلط می کنند به خوردن برنج قاچاق تایلندی عا دت کنند. تقی به توقی می خورد بحث تاید وا تر را پیش می کشند ...                                         خرما ولیمو و مرکبات ما را که دریافت وقتی پسر اقا زاده از روی بخل و کینه و حسد نمی توانست بیست و پنچ درصد تولیدی لیمو و نارنگی دنیا را که هرمزدگان تامین میکرد و هیچ بار مالی برای او نداشت ، تحمل کند به  بهانه سم پاشی با هواپیما تخم رمیز باراند و رمیز کار خود کرد و پهت زد ساقه هایی که بوی کودکی می دادند، بوی عطر یاسمینی که شبها زیر نور مهتاب وقتی روی پشت بام لمیده بودی ، ستاره ها را عاشق میکرد، بوی پخت نان تموشی سپیده دم، بوی ما در و زندگی...اه هرمزدگان چه دلتنگم ، دلم گرفته است و این خان قلی ها خبر ندارند تیغ در بیا ورند از دل من و تو...                                                                                                                                                                با سپاس از مجتبی پاینده                                                                                                                                                          سیدذبیح موسوی(کغار)