تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

تئاتریکال

هنری فرهنگی اجتماعی

تنها سگ اولی میداند چرا پارس میکند تی تووک

 

تنها سگ اولی میداند چرا پارس میکند تی تووک      

               

نگارشی در باب نمایش (( تنها سگ اولی میداند چرا پارس میکند مکبث)) .   

 

این نمایش به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم پشتکوهی،با نگاهی به نمایشنامه مکبث ،اثر فاخر ویلیام شکسپیر،نویسنده نامی انگلیس نگاشته شده است.     

البته بهتر است گفته شود که این نمایش، برگردان بومی شده مکبث با نگاهی به مقوله زار است که مدت یک هفته است در فرهنگسرای طوبا بر روی صحنه است. این نمایش را پیش از این نیز دیده بودم. البته پیش از اجرای عمومی این نمایش در تهران و پیش از راهیابی آن در فستیوال آونییون فرانسه.خبرراهیابی به آونییون ،سرمستم کرد و خشنود به خصوص که خبر اجرای موفقیت آمیز در تهران را نیز شنیده بودم .تمایلم به دوباره دیدن این نمایش را همین دو مقوله در وجودم آتشین میکرد. قصد دیدن تئاتری از ابراهیم پشتکوهی باز هم با لطف خود ابراهیم ،صورت پذیرفت که همیشه هوای تئاتری های مفلس را دارد.به سالن نمایش وارد شدم به همراه همراهم که تاریکی چشم هر دومان را میزد و میگفت زود مستقر شویم . نخستین چیزی که از این نمایش لمس میشود،موسیقی این نمایش است که در تاریکی ، نوید آغاز را میداد. بحث را از همین موسیقی باید شروع کرد. متاسفانه سازبندی آهنگساز این نمایش ، کاملن(کاملا)خاج بود از تم اجرایی. مهم نیست که سازها با اجرایی که خود را وام دار سرزمین سوخته هرمزدگان میداند، سنخیت دارد یا نه .چون اجرای ((سگ اولی)) ادعای جهانشمولی را دارد. اما آیا دامنه صدای سازها ، همجنس اجراست؟ تنها همخوانی موسیقی با نمایش ، صحنه هجرت و یا فرار مالکوم، با بازی محمد سایبانی بود که به دل مینشست و الحق زیبا بود.مسئله دیگر موسیقی اینست که سالهاست تئاتر بندرعباس ،بر تئاتر میناب تاخته است که موسیقی در تئاتر میناب بیش از حد تحمل شنیده میشود. حال باید شاهد فاجعه ای غمبارتر از تئاتر میناب ،در اجرای مکبث پشتکوهی باشیم. موسیقی ریتمیک و تکراری ، آنقدر نواخته میشود در مکبث ،که نمیتوان باور کرد تفکر پشکوهیزم پشت آن نهفته است. اپرا خوانها نیز خارج تر از هر خواننده مبتدی میخوانند.فارغ از اینکه اپرا خوانی بازیگران ،وصله ای بود ناجنس از جنس مکبث تی تووک ،باید پرسید : ابرایم جان ،آیا اصرار بر اپرا خوانی لازم بود زمانی که میبینیم خواننده ،توان خوانش ندارد و هر شنونده ای آن را درک میکند؟ به ناچار از موسیقی میگذریم و خود را به مقوله بازیگری میرسانیم. بازیگرانی که قرار است نماینده تئاتر استان باشند در یکی از مهمترین فستیوال های تئاتری دنیا،از ابتدایی ترین داشته یک بازیگر بی بهره اند. ابراهیم جان آیا متوجه بیان فاجعه آمیز بازیگران مجموعه خود شده ای؟ جویده جویده سخن گفتن بر روی سن تئاتر، گناهی است نابخشودنی که موجب آزار تماشاگر تئاتر میشود. و اینکه هنوز بازیگر نمیتواند صدای خود را به ردیف 5 و 6 برساند و تماشاگر باید دست به خودآزاری بزند تا بلکه صدای بازیگران را مهمان گوش خود کند. تماشاگر تئاتر، فهمیده تر از آن است که متوجه ادا در آوردن بازیگران نشود .آقای پشتکوهی ،دیگر از شخصیتهای پیچیده و جذاب شما خبری نیست .شخصیت هایی که با همه خشونتشان احساس را در وجودشان حس میکردی و شخصیتهایی که با همه احساسشان ، فاجعه ای را رقم میزدند.همانهایی که از روی صندلی های سرد و مزخرف تئاتر ،می توانستی لمسشان کنی. با آنها بغض کنی و یا نبرد کنی دوشادوششان. ابرام جان ، در مکبث تو همه انگار لوده بودند و مسخره که بی هدف خنده های مسخره سر میدهند. خبری نبود از شخصیتهایی که شخصیت هستند. چینش نادرست بازیگران را نمی توان به گردن کسی غیر از ابراهیم انداخت. شخصیت لیدی مکبث با بازی مریم حکمت انگار قاتلی است بالفطره که هیچ بویی از لطافت و ظرافت زنانه نبرده است. پیشنهاد میکنم ابراهیم به همراه بازیگر نقش لیدی مکبث سری دوباره به نوشته شکسپیر بزنند و دیالوگهای لیدی را که از شباهت پدر و شاه مقتول میگوید ،بخوانند تا ببینند که لیدی چقدر دارای ظرافت زنانه است.قدرت طلبی، در کنار رفتار زنانه است که جذاب میکند شخصیت را. خبر مرگ شاه مقتول را که به پسرش میدهند ،انگار که نه انگارخبری از وقوع فاجعه ای میدهند.ری اکشن (واکنش) فرزند مقتول با بازی محمد سایبانی دیدنی است به همراه بازگویی خبر قتل شاه از زبان ( مس مکداف) با بازی مسعود اولابندری. همه چیز عادی است . انگار قضیه یک چاق سلامتی در میان است و نه مرگ پدر.نه مرگ شاه و نه مرگ بابا زار. داو مکبث را با بازی داوود اسلامی ،میبینیم. داومکبث ، چیزی نیست جز مشتی حرکات و اداها و گفتارهایی نامفهوم. مانند دیگران از شخصیت خبری نیست. به گفته استانسلاوسکی:(( شما ممکن است خوب بازی کنید و ممکن است بد بازی کنید . مهم این نیست. مهم آنست که صادقانه بازی کنید)). صداقتی در میان نیست.هر آنچه هست ریا است و نیرنگ در بازی. البته از بازی نسبتا خوب فریبا امیری در نقش لیدی مالکوم و رضا کولغانی  در نقش یکی از قاتلین نباید غافل شد. همچنین وحید رضا زارع به همراه مجید کشاورز،زوج مناسبی را در نقش نگهبانان قصر، تشکیل میدهند.میتوان فهمید که آنها قصد فریبمان را ندارند. بازی بازیگران در صحنه مهمانی بزرگان نیز دیدنی است. قرار است ما بزرگان یک سرزمین را ببینیم اما آنچه میبینیم ،مزحکه بازی های دوباره در این نمایش است.آقای پشتکوهی به داد این مخلوق خود برسید که نشده است آنچه را در آرمان خود میپنداشتی.بزرگان شما آیا همینانند؟ در آنسوی آبها آیا به سخره مان نخواهند گرفت؟ از بازیگران هم میگذریم به ناچار. به کارگردانی میرسیم. با احترام به دوست عزیزم که افتخار استانمان است. تلاش من در راه یافتن به پس اندیش تان و شیوه هدایت عوامل اجرایی این نمایش ،به جایی نرسید. در کارتان رودربایستی با دیگران را میشد دید.دیگر همچون گذشته خبری از سختگیری در گزینش بازیگرو طراحی میزانسن ، نیست. آشفتگی را خوب میتوان حس کرد در این اجرا. بازی با پارچه را نخ نما شده نمیدانی؟هر چند در چند صحنه مرا غافلگیر نمودی با پارچه قرمز بلند. اما آنقدر تکرار میشود که تماشاگر به آن آلرژی پیدا میکند. به یاد این گفته که نمیدانم از کیست می افتم که میگوید:((تکرار،و تکرار دشمن زیباییست)).تئاتر شما پر است از صحنه هایی برای عکاسی. قاب عکس های زیباییست. اما در حرکت، نا زیبا هستند ونا متناجس .چند بار بازیگر را لای پارچه باید پیچاند و چند بار باید صنایع دستی را از این سو به آن سو هل داد؟ چند حضور بازیگر در صحنه هدفمند بود و کدامین حضور بی هدف؟ آیا فاجعه ای در این نمایش رخ میدهد؟ دیالوگهای زیبایی که زاده شکسپیر هستند و گفتارهای ناب و دلنشین و فلسفی که زاده خودعزیز توست ، در دهان بازیگرانت قربانی میشود. دیالوگهایی که با شنیدنشان تحسینت میکردم اما ... . ابراهیم عزیز گریه ام میگیرد از این ناتوانی دیگران که ناتوانت کرده اند. شلوغی بیش از حد و غیر ضروری هم آسیبی بود که نمایش را در کام خود فرو برده بود. سخن به درازا رفت. امید که کینه ای از ما در دل هیچکس نرود، که سوگند به دوستیمان هر آنچه آمد در این صفحه ، میل به ارتقا این نمایش و سرافرازی خود نگارنده از اجرایی زیبا در آنسوی آبهاست.ابراهیم عزیز، لبخندت پیش رویم است.گفته هایم نه از غیض است و نه از حسادت و نه از کری خوانی. و همه آرزویم تئاتر است. تئاتری زیبا.زیبا به زیبایی لباسهای نمایشت.به زیبایی دیالوگهایش و به زیبایی قاب بندی هایت . به امید موفقیت این نمایش در آونییون فرانسه

پنت گراز

هنری - اجتماعی-فرهنگی

کغار نامه

 

فصل دوم : پنت گراز

 

صحنه اول : مزارع تاراج شده

 

البته تئاتریکال یک مجموعه نمایشیست . وشاید، شاید! خواندن مقاله ای اجتماعی ، سیاسی در وبلاگ یک

 تشکل هنری ذهنیت را به نا کجا اباد یا نا کجا ابادها ببرد. ولی تئاتریکالیسم هایی که امال مردم را نفهمند

 و بگذرند، راحت از کنار درد و رنج های رعییت جامعه خود در واقع هیچ هنری نداشته و ندارند.

 رعییت اما معنای مردم زیر دست و نوکر صفت را نمی دهد. رعییت یعنی مردمانی که حقیر و نا چیز

 پنداشته می شوند. این پندار اربابان ضعیف و کوته فکر است. که نمایش ایینه زندگانیست و هنر برای هنر،

 انچیزی که متاسفانه این روزها بر صحنه های تئاتر، پرده های سینما و از ترکتهای موسیقی دیده و شنیده می

 شوند یعنی هیچ، یعنی بخث، یعنی استعمار نوین... اتودی که ایسا برای رضاغریب زاده اجرا می کند و

 رضا برای بهروزعباس دشتی و....

هنری که نتواند بازگو کننده سنت، ائیین و انچه بحران زیستن و تشنج از ناچاری، درماندگی و سرخوردگی

 برای اقشار جامعه امروزی باشد، به هجوم نرینه گرازی به باغات لیمو بیشتر شبیه نیست. وقتی قلم نمایش

 نامه نویس از نگاشتن چهره سوخته و نا امید کشاورز این سرزمین گرمازده غافل می ماند. و اشعار لورکا

 و دست نوشته های فرانسیس بیکن را مزه روشنفکری خود می داند. وقتی هنرمند یارای رفع فتنه رنگ و

 پنت گراز را ندارد. و انزوا جوئی  را شرط بلاغت و عرفان و امتناع از فریاد میداند و بدان پناه می برد.

 مردم...ملت...مردم پس به که دل خوش کنند که اربابان ، رعیتشان نگمارند و باز سر تسلیم در برابرتاراج

 مزارع و محصول . که هنرمند خواب است . روزنامه نگار... ونشریات سفارشی محلی که بیشتر به درد

 میزهای ادارات دولتی می خورند وآمار دادن و ارقام نگاشتن از تعداد ضربات نا فرجام کلنگ برتخت زمین

 که هیچ از پنت گراز نمی کاهد و بیرق شدن ها و شدن های بسیار بر موافق وزش هر بادی  در این اثنا   و

 قائله. عجب...

 سهم این مردم از جوهر قلم شما چیست اقای نمایشنامه نویس؟ کجای این نمایش در کدامین صحنه مردم   و

سرزمین سوخته مان ایفای نقش میکنند. اقای نشریه محلی درکدام ورق و کوچک ستون جنابعالی امار

 خرابی ناشی از یورش خصمانه نرک گراز به رنگی نو وفریبی دگر بر تار و پود کهنه و پوسیده مردم

 تیتر گردیده؟ سهم این رعیت کجاست وقتی پر طرفدارترین صفحه و ستون اقا، صفحه حوادث و اتفاقات

 است؟ امار کشف و ضبط مقادیری مواد مخدر و مشروبات الکلی... در رودان... در میناب در احمدی...

 و احکام قطعی جمع اوری دیش های ماهواره!.؟ و تکذیب نامه های  پیاپی و توجیه ها، شیره مالیدن ها ،

 ماس مالی کردن ها، دور زدن ها...

 جوانک محلات فقیر نشین ما مردد، مضطرب با بغضی از دو گانگی. سیخ کردن موها و گوش سپردن

 به عربده تلفیقی و تقلبی رپ با گویش و ریتم جرونی که مثلا به روز است و نشان از مد و ترقی . حداقل

 برای فراموشی کمبودهای اجتماعی و عرق سرد و شرم رخساره بپ یا گوش دادن به موسیقی الهی نیم 

 پرده های جفتی خالو قنبر به شرط سپور بودن در شهرداری و جارو کردن کوچه های رسالت شمالی .

 جابه جایی گونی انولد در هرمزال، تخلیه گوگرد در اسکله و سرخوش از حقوق ناچیز پنچ ماه بعد که صرف

 عمل آب مروارید چشمهای بی بی می شود. و خزیدن به خانه ای  نمور از سیمان و سیاه در کنار خورشهناز

 که شهرداری حکم تخریبش را داده به پیوست ماده صد برای ساختن پارک و فضای سبز برای فرزندان

 اربابان رعیت مدار.

 ای بالک خبر دار......ای.....بالک خبردار... حبیب زاده است که از حمله گراز به هفت رنگ  به ائین و

 سنن مردم دهه چهل و پنجاه  هوار می کشد به گوش ها و ادراک زمان بعدی.

 صحنه دوم: ساحل جرون واواز مرغان دریائی

 بی بی، شعر صلات ظهر مجید زاکری تلنگ موهایش را باز تاملنگ بافته و چشم دوخته به دریا. که پیوند

 خورده عجیب با نمایشنامه چشم های خیره به راه استاد علی رضائی . که اینجا از گراز خبری نیست. که

 گراز را با دریا کاری نیست. بی بی جان دریا را موجوداتی هولناکتر تسخیر کرده اند. هیولاهایی که

 تیرکهای مشتای بپی را کندند و با خود بردند. و کک رسانه هم نگزید تا این دوربین صاحب مرده را روی

 چهره دلقک نماهای کج اندیش ذوم  کند که ادای پیرمرد جنوبی را در اورد. که سر خوش است و اراجیف

 شروند کند. منتظر همین است. چیز دیگری بلد نیست. اقا یا خانم هنر. برای بیان مصائب دهه مدرن و

 رفتارهای بورژوازی فصلی که گریبان چرکین سرزمین لوار را سخت دریده، تنها الهام گرفتن ازاثار

 چخوف و ژان ژآک رسو کافی نیست. شناخت لازم است و شهامت...

 

                                                                                           سیدذبیح موسوی(کغار)